قوله تعالى: إنا أنْزلْنا التوْراة یعنى على موسى (ع)، فیها هدى اى بیان الحکم الذى جاءوا یستفتونک فیه من الرجم، و نور یعنى و بیان ان امرک حق یا محمد، و حکمک صدق. میگوید: یا محمد ما تورات بموسى (ع) فرو فرستادیم و حکم رجم که جهودان از تو میپرسند، در آن تورات بیان کرده‏ایم، و نیز وانمودیم و بیان کردیم که: فرمان تو و حکم تو در آن مسأله رجم و غیر آن حق است و راست.


یحْکم بها النبیون من لدن موسى الى عیسى، از روزگار موسى تا بروزگار عیسى پیغامبرانى که بودند همه همان حکم کردند. آن گه صفت آن پیغامبران کرد، گفت: الذین أسْلموا، و این نه آن اسلام است که ضد کفر باشد، که پیغامبران خود باصل مسلمان بوده‏اند، و حاجت بدان نباشد که گویند مسلمان گشتند، بلکه این اسلام بمعنى تسلیم و انقیاد است، یعنى انقادوا لحکم التوراة، و سلموا لما فیها من احکام الله، و ترکوا تعقیب ذلک بکثرة السوال، حکمى که خداى کرد در تورات تسلیم کردند، و گردن نهادند. و پذیرفتند، و از آن بنپیچیدند، و پنهان نکردند، و سوالها نکردند. این همچنانست که حکایت کرد از ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام: ربنا و اجْعلْنا مسْلمیْن یعنى مسلمین لامرک، منقادین لحکمک بالنیة و العمل. جاى دیگر گفت: أسْلمْت لرب الْعالمین یعنى سلمت لامره، و هم ازین بابست: و له أسْلم منْ فی السماوات و الْأرْض. و روى ان النبی (ص) اذا اوى الى فراشه. قال: «اسلمت نفسى الیک».


للذین هادوا یعنى تابوا من الکفر، و هم بنو اسرائیل الى زمن عیسى، میگوید: آن پیغامبران که صفت ایشان تسلیم و انقیاد بود همین حکم کردند بنى اسرائیل را که از کفر توبت کرده بودند، تا بروزگار عیسى (ع). و الربانیون و الْأحْبار بما اسْتحْفظوا منْ کتاب الله و کانوا علیْه شهداء و دانشمندان و عالمان از اولاد هارون که علم تورات ایشان را درآموختند، و حفظ آن از ایشان درخواستند، و میدانند که از نزدیک خدا است و بر آن گواهند، همان میکنند که پیغامبران میکنند. ربانیون عام‏تر است از احبار، که همه ربانیان احبارند و نه هر حبرى ربانى باشد، و در اشتقاق آن قول اختلاف است. قومى گفتند: از حبر گرفته‏اند، الذى یکتب به، و الاحبار کتبة العلم.


قومى گفتند: حبر و حبر بمعنى جمال است و هیئت، و منه‏


الحدیث: «یخرج رجل من النار، ذهب حبره و سبره»

یعنى حسنه و اثره، فکان الحبر هو المتناهى فى العلم، فهو رد على المتعلم احسن العلوم، و یحسن العلم فى عین المتعلم بحسن بیانه، حتى یفرح به قلبه، فیکون محبورا به مسرورا، فسمى بذلک حبرا. و یقال: حبر بالشی‏ء حبرا فرح به، و منه قوله تعالى: فی روْضة یحْبرون.


فلا تخْشوا الناس و اخْشوْن این خطاب با جهودان است. میگوید: لا تخشوا الناس فى اظهار صفة محمد (ص) فى التوراة، و العمل بالرجم، و اخشونى فى کتمان ذلک، از مردمان مترسید و نعت و صفت مصطفى و بیان رجم که در تورات است مپوشید، و از من که خدا ام بترسید اگر بپوشید. و لا تشْتروا بآیاتی باحکامى و فرائضى، ثمنا قلیلا من عرض الدنیا، و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فأولئک هم الْکافرون اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: خلق را میگوید بر عموم: هر که حکمى از احکام خداى که پیغامبران بدان آمده‏اند و بیان کرده‏اند، و رسول خدا (ص) آن را تقریر کرده، و خلق را بدان خوانده جحود آرد، و رد کند، یا باطل شناسد، وى کافر است و از اسلام بیرون، از بهر آنکه هر که حکم پیغامبر را رد کند، پیغامبر را دروغ زن گرفت، و هر که پیغامبر را دروغ زن گرفت کافر است. قول دیگر آنست که: در شأن بنى اسرائیل آمد، على الخصوص ایشان که حکم خدا تغییر کردند، و دلیل برین خبر مصطفى است که گفت درین آیت: و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فأولئک هم الْکافرون و الظالمون و الفاسقون، قال فى الکافرون کلها.


و کتبْنا علیْهمْ فیها اى فرضنا على بنى اسرائیل فى التوراة، أن النفْس بالنفْس، میگوید فرض کردیم اندر تورات بر بنى اسرائیل قصاص اندر تن و اندر اطراف. اما قصاص اندر تن واجب نشود الا بچهار رکن: یکى قاتل، و شرط آنست که مکلف باشد و مختار، که بر کودک و بر دیوانه قصاص نیست، و فعل ایشان در قتل حکم خطا دارد بیک قول، پس دیت قتیل بر عاقله ایشان باشد، و همچنین اگر ایشان را شریکى باشد بالغ عاقل در آن قتل بنا بر این دو قول کنند. اما سکران و مکره دو قولى است، و مکره که دیگرى را بزور فرا قتل دارد بر وى قصاص است قولا واحدا، اگر چه سلطان بود. رکن دوم قتیل است، و شرط آنست که بعصمت اسلام معصوم باشد، یا از اهل ذمت و عهد بود، اما حربى و مرتد که نه معصومند، و نه از اهل ذمت و عهدند قتل ایشان قصاص واجب نکند. رکن سیوم مساوات است میان قاتل و قتیل در فضائل، و فضائل که مانع قصاص است در جانب قاتل متغیر است نه در جانب قتیل.


اگر مسلمانى کافرى را کشد بر وى قصاص نیست، اما اگر کافر مسلمان را کشد بر وى قصاص است، و همچنین اگر آزاد بنده کشد بر وى قصاص نیست، و اگر بنده آزاد کشد بر وى قصاص است، و اگر پدر یا جد، و ان علا، یا مادر یا جده و ان علت، فرزند را کشند، بر ایشان قصاص نیست، و اگر فرزند ایشان را کشد بر وى قصاص است. رکن چهارم سبب است. هر فعلى که عمد محض باشد و ازهاق روح کند، قصاص از آن واجب آید. اگر یکى یکى را بدست دارد استوار، و دیگرى او را بکشد قصاص بر کشنده است نه بردارنده، که ازهاق روح بفعل وى است نه بفعل دارنده، اما اگر کسى حلقوم و مرى کسى ببرد، یا حشو وى بیرون کند، آن گه دیگرى سر وى از تن جدا کند قصاص بر آن اول است، نه برین که سر از تن جدا کرد که ازهاق روح بفعل آن بودست نه بفعل این. اما قصاص در اطراف میان دو کس رود که قصاص در تن میان ایشان رود، و شرط آنست که مساوات در آن نگه دارند، هم در محل، و هم در صفت، و هم در خلقت.


اما مساوات در محل آنست که راست براست برند، و چپ بچپ، و انگشت بانگشت برند، وسطى بوسطى برند، و مسبحة بمسبحة، و انامل بانامل، و لب بلب، بالا به بالا، زیرین به زیرین، نه بالا بزیرین برند و نه زیرین به بالا، و همچنین دندان و دیگر اعضا که آن را مفصلى پیداست. و مساوات در صفت آنست که صحت و شلل و عیب و هنر در آن معتبر دارند. دست صحیحه بدست شلاء نبرند، و نه چشم روشن بچشم پوشیده. و مساوات در خلقت آنست که دست پنج انگشت بدست چهار انگشت نبرند، و نه شش انگشت به پنج انگشت، که در خلقت متساوى نه‏اند، و شرح این احکام بتمامى از کتب فقه طلب باید کرد، که کتب تفسیر بیش از این احتمال نکند.


و الْعیْن بالْعیْن یعنى تفقأ بها، و الْأنْف بالْأنْف یعنى یجدع به، و الْأذن بالْأذن تقطع بها، و السن بالسن یقلع به. آن گه گفت: و الْجروح قصاص یعنى جراحتها در آن قصاص رود، یعنى که جارح را باندازه جرح وى قصاص کنند. هر چند که این لفظ بر عموم گفت، اما مخصوص است باعضا که قصاص در آن ممکن بود، و آن را حدى فاصل پیدا بود، چون شفتین و انثیین و دست و پاى و زبان و امثال آن. اما بریدن گوشت اندام و شکستن استخوان و امثال آن که اندازه آن نتوان دانست، و آن را حدى و مفصلى پیدا نه، در آن قصاص نرود، بلکه در آن ارش بود یا حکومت.


و الْعیْن بالْعیْن و ما بعدها، هر پنج حرف کسایى برفع خواند، و عطف بر موضع نفس باشد، یعنى: و کتبنا علیهم فیها و قلنا لهم النفس بالنفس و العین بالعین، و مثله قوله: أن الله بری‏ء من الْمشْرکین و رسوله رفع على المعنى، و هو الله و رسوله بریئان من المشرکین. شامى و مکى و ابو عمر «و الجروح» تنها برفع خوانند، و وجه آن همانست که گفتیم. باقى قراء هر پنج حرف بنصب خوانند یعنى: و ان العین بالعین و الانف بالانف الى آخره.


فمنْ تصدق به اى بالقصاص، فهو کفارة له یعنى للمجروح و ولى القتل، اى من عفا و ترک القصاص کان ذلک کفارة لذنوب المجروح. میگوید: هر کس که وى را دعوى بر کسى بپاى شود درین باب بحد آن قصاص ببخشد، فالعفو کفارة لذنوب العافى.


آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، و قیل کفارة لجنایة هذا الجانى فلا یقتص منه، عفو این مدعى کفارتست جنایت این کشنده را یا زنده را، یعنى درین گیتى.


و در عفو قصاص خبر جابر بن عبد الله است.


قال قال رسول الله (ص): «ثلاث من جاء بهن مع ایمان بالله دخل الجنة من اى ابواب الجنة شاء، و زوج من الحور العین حیث شاء، من ادى دینا خفیا و عفا عن قاتله و قرأ دبر کل صلاة مکتوبة عشر مرات قل هو الله احد»، فقال ابو بکر او احدیهن یا رسول الله؟ قال: «او احدیهن»، و روى: «من تصدق بدم فما دونه کان کفارة له من یوم ولد الى یوم تصدق به»، و روى: «من تصدق بجسده بشی‏ء کفر الله عنه بقدره من ذنوبه»، و قال: «ما من مسلم یصاب بشی‏ء بجسده فتصدق به الا رفع الله عز و جل به درجة و حط به عنه خطیئة»: و روى انه جی‏ء بقاتل الى رسول الله، فقال «ص» لولى المقتول: أ تعفو؟ قال: لا. قال: أ تأخذ الدیة؟ قال: لا. قال: أ تقتل؟ قال: نعم. قال: اذهب. فلما ذهب دعاه، فقال له مثله، فأجابه بمثل ما اجاب. ثم قال رسول الله: انک ان عفوت عنه فانه تبوء باثمک و اثم صاحبک. قال: فعفا عنه.


و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فى التوراة من امر الرجم و القتل و الجراحات، فأولئک هم الظالمون.


و قفیْنا على‏ آثارهمْ اى جعلناه یقفو آثار النبیین الذین اسلموا، یعنى بعثناه بعدهم على اثرهم. میگوید: عیسى مریم را پس آن پیغامبران فرا داشتیم، مصدقا لما بیْن یدیْه من التوْراة یعنى یصدق احکامها، و یدعو الیها. این مصدقا صفت عیسى است، یعنى که احکام تورات را تصدیق میکند، و خلق را بر تصدیق آن میدارد و بر آن میخواند، و آن دیگر که گفت: و مصدقا لما بیْن یدیْه من التوْراة آن صفت انجیل است یعنى که در انجیل ذکر تصدیق تورات است، و حکم این موافق آنست، و برین وجه حکم تکرار ندارد، و در قرآن خود بحمد الله تکرار بى‏فائده نیست، و هدى و موْعظة اى هادیا و واعظا «للْمتقین» عن الفواحش و الکبائر.


و لْیحْکمْ قراءت حمزه بکسر لام است و نصب میم، و معناه: آتیناه الانجیل فیه هدى و نور لان یحکم اهل الانجیل بما فیه. باقى بجزم خوانند بر معنى امر، یعنى و لیقض اهل الانجیل بما انزل الله فیه، چنانست که رب العالمین حکم رجم و قصاص و بیان نعت مصطفى و توحید در تورات فرو فرستاد، و اهل تورات را فرمود احبار و ربانیان ایشان که آن را قبول کنند، و بدان حکم کنند، و در انجیل فرو فرستاد، و اهل انجیل را فرمود قسیسین و رهبانان ایشان که بپذیرند و بدان حکم کنند، و در قرآن بامت محمد فرو فرستاد، ایشان را فرمود تا قبول کنند، و از آن حکم کنند. پس گفت: و منْ لمْ یحْکمْ بما أنْزل الله فأولئک هم الْفاسقون ازینان هر که حکم نکند بآنچه الله فرو فرستاد فاسق است، از فرمان بیرون، و بر خداى عاصى. مومنان و مسلمانان امت محمد بجان و دل قبول کردند، و گردن نهادند، و پذیرفتند. رب العزة از ایشان باز گفت: و إذا یتْلى‏ علیْهمْ قالوا آمنا به إنه الْحق منْ ربنا إنا کنا منْ قبْله مسْلمین.


اما اهل تورات بدان کافر شدند، که محمد را صلى الله علیه و سلم دروغ زن گرفتند، و حکم کتاب خداى نپذیرفتند، و از توحید برگشتند، تا رب العزة ازیشان حکایت‏ باز کرد که: و قالت الْیهود عزیْر ابْن الله و قالت النصارى‏ الْمسیح ابْن الله شعبى گفت: و منْ لمْ یحْکمْ اول در مسلمانان است، و دیگر در جهودان، سدیگر در ترسایان.


و أنْزلْنا إلیْک یا محمد الْکتاب یعنى القرآن، بالْحق اى بالعدل، مصدقا لما بیْن یدیْه من الْکتاب یعنى من الکتب، التوراة و الانجیل و الزبور و سائر الکتب. میگوید: یا محمد این قرآن بتو فرستادیم براستى و درستى، موافق تورات و انجیل و زبور و هر کتاب که از آسمان فرستادیم. و مهیْمنا علیْه یعنى قاضیا و شاهدا و رقیبا و حافظا و أمینا على الکتب التى قبله. میگوید: این قرآن حاکم است، بر همه کتابها حکم کند، و هیچ کتاب برین حکم نکند، و گوشوان و استوار دار هر کتاب است، و گواه راست و امین بر سر همه، یعنى هر چه اهل کتاب از تورات و انجیل و غیر آن خبر دهند بر قرآن عرض دهید اگر در قرآن یابید بپذیرید و تصدیق کنید، و اگر نه ایشان را در آن دروغ زن دارید. و اصل مهیمن مویمن است، فقلبت الهمزة هاء، کما یقال: ارقت الماء و هرقت. ابن قتیبه گفت: اسمى است مبنى، از امین برگرفته، چنان که بیطره از بیطار برگرفته‏اند، و در بعضى روایات است که عمر گفت: هیمنوا على دعائى، اى آمنوا. و گفته‏اند مرغ که گرد آشیان خویش برآید، و فراسر بچه خویش پرد، و او را در زیر پر گیرد تا وى را نگه دارد هیمن الطائر گویند، و رب العزة باین معنى مهیمن نام است، یعنى: هو الرقیب الرحیم بعباده و مجیرهم و حافظهم فى جمیع احوالهم.


فاحْکمْ بیْنهمْ بما أنْزل الله این دلیل است که اهل کتاب چون از مسلمانان حکم خواهند حکم اسلام و قرآن و شریعت اسلام بر ایشان برانند. و لا تتبعْ أهْواءهمْ این هم در بیان حکم رجم آمده است، یعنى: لا تأخذ بأهوائهم فى الجلد، «عما جاءک من الْحق» من العلم یعنى الرجم.


لکل جعلْنا منْکمْ شرْعة و منْهاجا میگوید: اهل ملتهاى مختلفه را هر یکى شریعتى است ساخته، و راهى نموده: اهل تورات را شریعتى، و اهل انجیل را شریعتى، و اهل قرآن را شریعتى، که اندر آن شریعت آنچه خواهد حلال کند، و آنچه خواهد حرام کند. اصل دین یکى است و شرایع مختلفه. و الشریعة و الشرعة فى اللغة هو الطریق الظاهر الذى یوصل منه الى الماء الذین فیه الحیاة، فقیل الشریعة فى الدین هى الطریق الذى یوصل الى الحیاة فى النعیم، و هى الامور التى یعبد الله عز و جل بها من جهة السمع، و الاصل فیه الظهور، یقال: شرعت فى الامر شروعا اذا دخلت فیه دخولا ظاهرا، و المنهاج الطریق المستقیم المستمر الواضح یعنى من کثرة ما دیس بان و اتضح.


و لوْ شاء الله لجعلکمْ أمة واحدة این مشیت قدرتست. میگوید: و لو شاء لجمعکم على الحق، اگر خداى خواستى همه را بر دین حق جمع آوردى، که بدان قادر است و توان آن دارد. این همچنانست که جاى دیگر گفت: و لوْ شئْنا لآتیْنا کل نفْس هداها، و قیل معناه: و لو شاء الله لجعلکم على ملة واحدة فى دعوة جمیع الانبیاء، اگر الله خواستى شما را در دعوت همه انبیا یک گروه کردى در یک ملت، تا دو تن در دین خویش مختلف نبودندى، لکن بیازماید شما را در آنچه شما را داد از کتاب و سنت تا مهتدى ضال بیند، و صالح فاجر، و عالم جاهل، و شکر کنند بر آنچه خداى تعالى ایشان را داد فاسْتبقوا الْخیْرات قیاما بشکره، بشتابید یا امت محمد بشکر نعمت، و یافت امن و عافیت، تا نعمت بپاید و بیفزاید، و رنه بگریزد و آسان آسان بازنیاید. امیر المومنین على (ع) گفت: «احذروا نفار النعم فما کل شارد بمردود».


و قال: «اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشکر».


معنى دیگر گفته‏اند: فاسْتبقوا الْخیْرات بشتابید یا امت محمد بنیکیها و کردارهاى پسندیده، پیش از آنکه فائت شود بمرگ، و الیه‏


اشار النبى (ص): رحم الله امرءا نظر لنفسه و مهد لرمسه، ما دام رسنه مرخى، و حبله على غاربه ملقى، قبل أن ینفد اجله، فینقطع عمله.


إلى الله مرْجعکمْ جمیعا فینبئکمْ بما کنْتمْ فیه تخْتلفون بازگشت شما که امت محمداید، و ایشان که اهل کتاب پیشین و شرایع مختلفه بودند همه با خداى است، با وى گردید، و شما را خبر کند بآنچه در آن مختلف بودید و جدا جدا گوى.


و أن احْکمْ بیْنهمْ بما أنْزل الله این «ان» معطوف است با سر سخن که گفت: و أنْزلْنا إلیْک الْکتاب، یعنى: و أنزلنا الیک ان احکم و أن. نیز فرستادیم بتو فرمان که حکم کن میان اهل کتاب بآنچه خداى فرو فرستاد، و لا تتبعْ أهْواءهمْ و بر پى بایست ایشان مرو در آن حکم که از تو میخواهند. گفته‏اند: سبب نزول این آیت آن بود که روساء جهودان با یکدیگر گفتند که تا رویم و محمد را در فتنه افکنیم و از آن دین که بر آنست برگردانیم. آمدند و گفتند: یا محمد تو دانى که اگر ما اتباع تو کنیم، مردمان همه اتباع تو کنند، و پس رو تو باشند، اکنون بدان که ما را خصمان‏اند و ترافع و تحاکم بر تو مى‏آریم. اگر تو ما را بر خصمان ما حکم کنى ما بتو ایمان آریم.


مصطفى (ص) سر وازد، و از شنیدن سخن ایشان برگشت. رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد که: یا محمد میان اهل کتاب حکم کن بموجب قرآن و شریعت اسلام چنان که بتو فرو فرستادیم، و مراد ایشان خلاف آنست تو بر پى مراد ایشان مرو، و احْذرْهمْ أنْ یفْتنوک عنْ بعْض ما أنْزل الله إلیْک یعنى فى القرآن من القصاص و الرجم، بپرهیز از ایشان، نباید که ترا بگردانند از حکم قصاص و رجم که خداى در قرآن بتو فرو فرستاد. فإنْ تولوْا اگر برگردند این جهودان از ایمان و حکم قرآن، پس بدان که الله میخواهد که آن برگشتن ایشان سبب عقوبت ایشان گرداند، أنْ یصیبهمْ ببعْض ذنوبهمْ بعض اینجا بمعنى کل است، یعنى که در دنیا ایشان را بگناهان ایشان‏ عقوبت کند، و در آخرت جزا دهد، پس عقوبت ایشان در دنیا جلا و نفى بود از خان و مان بیفکندن و آواره کردن، و عذاب آخرت خود برجاست، و إن کثیرا من الناس لفاسقون اى و ان کثیرا من الیهود لکافرون.


أ فحکْم الْجاهلیة یبْغون یعنى أ یطلبون فى الزانیین حکما لم یأمرهم الله به؟ و هم اهل الکتاب، کما یفعله اهل الجاهلیة، میگوید: این جهودان از تو حکمى میخواهند در حق زانیین که الله آن نفرموده است، و ایشان اهل کتاب خدااند! و کتاب داران‏اند، یعنى چرا آن کنند که اهل جاهلیت کنند، که کتاب ندارند، و حکم اهل جاهلیت آن بود که حکم رجم چون بر ضعفاء ایشان واجب گشتى الزام کردندى، و چون بر اقویا واجب گشتى آن حکم بر ایشان نراندندى، و شرفى را که در نسب داشتند یا توانگرى را یا قوتى را که در ایشان بود رجم بتحمیم بدل میکردند، روى سیاه میکردند، و پشت با پشت بر ستور مینشاندند، و ایشان را بفضیحت میگردانیدند، و آن گه آزاد میکردند. «تبغون» بتا قراءت شامى است، و معنى آنست که: تو که رسولى، و شما که مسلمانانید جهودان طمع میدارند که شما حکم جاهلیت جویید از بهر هواء ایشان، و درین قراءت «تبغون» مخاطبه با مومنان است، اما عتاب با جهودان است و ذم ایشانست، یعنى: أن تبغوا حکم الجاهلیة من اجلهم. باقى بیا خوانند یعنى داور جاهلیت خواهند پسندید این جهودان، و آن آن کس بود که در زمان جاهلیت تحمیم او نهاده بود. آن گه گفت: و منْ أحْسن من الله حکْما لقوْم یوقنون این لام بمعنى «عند» است، یعنى عند قوم یوقنون بالله و بحکمته و هم أمة محمد (ص).